عشق او عنکبوت را ماند
بتنیده ست تفنه گرد دلم
ای آنکه من از عشق تو اندر جگر خویش
آتشکده دارم صد و هر مژه ای ژی
روی مرا هجر کرد زود تر از زر
گردن من عشق کرد نرم تر از دخ
چه مایه زاهد پرهیزکارصومعگی
که نسک خوان شد از عشقش و ایار دهگوی
یا رب مرا به عشق شکیبا کن
یا عاشقی به مرد شکیبا ده
پدید آید آنگاه باریک و زرد
چو پشت کسی کو غم عشق خورد
دل زال یکباره دیوانه گشت
خرد دور شد عشق فرزانه گشت
بخندد بگوید که ای شوخ چشم
ز عشق تو گویم نه نه از درد و خشم .
نباید که برخیره از عشق زال
نهال سرافکنده گردد همال
عشق خوش است ار مساعدت بود از یار
یار مساعد نه اندک است نه بسیار.
وای آنکو به دام عشق آویخت
خنک آنکو ز دام عشق رهاست
عشق بر من در عنا بگشاد
عشق سر تا بسر عذاب و عناست.
به دل شان نماند از غم عشق تیو
به یک ره ز هر دو بر آمد غریو
حکیمــان زمانه راست گفتند
که جاهل گردد اندر عشق عاقل.
چنان کز سال و مه تنین شود مار
شود عشق از ملامت صعب و دشوار.
نبرّد عشق را جز عشق دیگر
چرا یاری نگیری زو نکو تر
عشق محال است و نباشد هگرز (هرگز)
خاطر پر نور تو محل محال.
ای عشق به خویشتن بلا خواسته ام
آنگه که به آرزو تو را خواسته ام
بی خودان را ز عشق فایده ایست
عشق و مقصود خویش بیهده ایست
نیست در خط عشق خود موجود
عاشقان را چه کار با مقصود
عشق و مقصود کافری باشد
عاشق از کام خود بری باشد
پشت بنفشه از غم پیری بخم بماند
گوئی که عشق و مفلسی او را بهم گرفت.
تو خورشیدی و خورشیدی جوانی
ز عشقت بر سر دیوار دارم.
عشق مهمان دل است و جان و دل مهمان تو
من دل و جان پیش مهمان در کشم هر صبح و دم.
صورت عین شین قاف در سر یعنی که عشق
نقش الف لام میم در دل یعنی الم
دولت عشق تو آمد عالم جان تازه کرد
عقل کافر بود و آن رخ دید و ایمان تازه کرد
عشق خوبان و سینه اوباش!
نور خورشید و دیدهء خفاش!
در لغت عشق سخن جان ماست
ما سخنیم این طلل ایوان ماست.
عشق مغز کاینات آمد مدام
لیک نبود عشق بی دردی تمام (کذا)
قدسیان را عشق است و درد نیست
درد را جز آدمی در خور نیست
مرد را بی عشق کاری چون بود
این چنین خر بی فساری چون بود.
تو به یک خار گریزانی زعشق
تو بجز نامی چه میدانی ز عشق
عشق را صد ناز و استکبار هست
عشق با صد ناز می آید به دســـت
عشق چون وافی است و وافی میخرد
در حریــف بی وفــامی ننـــگرد
عشق گر زیبا بود معشوق گو زیبا مباش
عشق را با صورت زیبا و نازیبا چه کار
تا نپنئاری که سلمان را نظر بر شاهد است
مست جام عشق را با شاهد رعنا چه کــار
سعدیا عشق نیامیزد و شهوت به هـم
پـیش تسبیـح ملایــک نرود دیـو رجیــم.
Thank to www.1000eshg.persianblog.com