دوست دختر
فقر چیزخیلی بدی است.بعضی ها (شما بخوانید خیلی ها) آدم های فقیر را تحویل نمی گیرند.البته تقصیر خودشونه !
دیروز که طبق معمول می خواستم به مدرسه بروم حس کردم که امروز روز خوبی برایم میشود .به همین دلیل ده دقیقه زودتر از خانه بیرون آمدم تا تو اتوبوس بتوانم بر روی صندلی آهنی بنشینم(بهتر از سر پا ایستادنه ) پس با آرامش وخونسردی وبه آرامی به سمت ایستگاه به راه افتادم .
تو راه چشمم به دختر وپسر هایی افتاد که داشتند از روبرو می آمدند.
با خودم فکر کردم که :مگه من چه چیزیم از این پسر ها کمه که حتی تا حالا یه دوست دختر هم نداشتم...
تو همین فکرا بودم که دیدم تو اتوبوسم یه صندلی پیدا کردم و نشستم
... : همه ی بر و بچه های محل دارند (دوست دختر) آخه چرا من ندارم؟حتما از خنگی خودمه مگه علی تریپش از من بهتره یا چشماش خوش رنگ تر از چشمای منه....
ایستگاه "86" : به ! یه دختر خانوم خوشگل و ظاهرا مودب اومد رو صندلی عقبی من نشست.اتو بوس حرکت کرد .
... :واقعا چی میشه یه دوست صمیمی مثل این دختر خانوم داشتم؟! اگه ...
یه دفعه دختره به من گفت :آهای پسره !...
از خجالت نتونستم به پشت سرم نگاه کنم مثل آهنربای قوی چسبیده بودم به صندلی آهنی: باورم نمی شه یعنی ... خدایا شکرت....
دوباره همون دختره به آرامی جوری که من میشنیدم گفت : به به ....چه پسر نازی.....چه آقایی......تا حالا پسر به این نازی ندیده بودم....خیلی خوگلی ....تو ماهی....ببینم با من دوست میشی...بیا این شکلات مال تو...خب من میرم گریه نکنی ها ...بای بای.
من که از خجالت مثل لبو سرخ شده بودم و تنم از شدت گرمی و عرق مثل آتیشی شده بود که عرق ها رو تو صد درجه سانتی گراد به بخار تبدیل می کرد .....
همین که خواستم برگردم بگم : عزیزم تو هم خیلی خوشگلی ومنم دوست دارم که یکهو پا شد و تو ایستگاه "100"پیاده شد .
من اینبارکه خواستم برم دنبالش اینبار صندلی مثل آهنربایی که تو قطب باشه منو محکم کشید .
... : خیلی حیف شد. الحق که من عرضه ندارم(بی ارزه)... حیف اون دختر که من باهاش دوست بشم....باید یه نشونی ازش بگیرم ...شاید خانومی که باهاش سوار شد و کنار اون نشسته آدرسی ازش داشته باشه؟!...نه دیگه نباید خجالت بکشم .
پس بدون درنگ بلند شدم تا از خانومه درباره دختره سوال کنم.وقتی نگاهش کردم "خشک شدم"وبرگشتم وسر جام نشستم ...
... :نه امکان نداره یعنی........ وای من چه گیجی هستم...
واقعا که من خیلی خیال پرداز هستم .
اگه بخواهید بدونید چی شده فقط همینو میتونم بگم که : تو بغل اون خانوم پسر بچه ای در حالی که شکلات دستش بود خوابش برده بود .
“hgv” "پارانتز" ح.ق.و